سلام به رو ماهت خاله جون .
یه خاطره از نوزادیت ...
اون روزای شیرین وقتی کوچولو بودی برای هم خوردن یه نمه بد لج بودی وقتی بهت میگفتم وم بوم بوم . دوم دوم دوم بعد باشیشه شیر لبهای قرمزتو ناز میکردم زودتر هم میخوردی منم خیلی خوشم میومد...
یکی دیگه از کارهایی که خیلی تلاش کردیم تا بهش عادت کنی خوابیدن تو نینی لای لای بود ولی اصلا قبول نمیکردی
مامانی هم خیلی تلاش کرده بود عادتت بده با تکون خوردن بخوابی بازم فایده نداشت
اما خاله عاشق شب هایی بود که مامانی از خستگی می خوابید تا حدی بیهوش میشد و فاطمه معصومه ی من رو دستهام لالامیکرد
تاریخ : چهارشنبه 93/11/1 | 8:10 عصر | نویسنده : نفس خاله جون ریحان | نظرات ()