همین که پامو از شهر گذاشتم بیرون رفت نوشهر ویلای دوست بابایی.
میدونم که دلش میخواست خاله جون هم باشه ولی چه میشه کرد مجبور بود حرف مامانی و بابایی گوش کنه...
برای همینم من یه نمه باهاش قهرم ولی ته دلم عاشقشم...
یادش بخیر خاله جون
روزایی که مامانی بغلت میکرد تا لالات بده ...
اون روزایی که خیلی کوچولو بودی و مامان تورو به دندون میگرفت تا بزرگت کنه...
روزایی که جات تو کیسه ی خواب صورتیت بود
یه جوراب داشتی که روش جوجه ی زرد داشت من خیلی دوسش داشتم گشتم تا برای اجی کوچولوت بخرم
وای که چقده خوردنی بودی ...
سلام
ناناز خاله حالا میتونه بشینه
ولی از چشمهای نازش شیطنت میباره
تازه هم یاد گرفته دست بزنه
خاله جووووون من نیستم کنارت ولی خبر تک تک کارهاتو دارم بوووووووووووووووووووووس
خاله جون ریحان
اینم عکس های جدید ازناناز خاله . ..
بوووووووووووووووووووووووس
اینجا نانازم دوماهه بود..