این روزا روزایی بوده که نفس خاله یه دونه یه دونه تو دهنش مرواریدای سفید در میاد 
خاله جون بازم عکس های زیادی نداره 
میدونم خیلی درد میکش نانازم ولی فرشته های مهربون مواظبت هستن
سلام به رو ماهت خاله جون .
یه خاطره از نوزادیت ...
اون روزای شیرین وقتی کوچولو بودی برای هم خوردن یه نمه بد لج بودی وقتی بهت میگفتم وم بوم بوم . دوم دوم دوم بعد باشیشه شیر لبهای قرمزتو ناز میکردم زودتر هم میخوردی منم خیلی خوشم میومد...
یکی دیگه از کارهایی که خیلی تلاش کردیم تا بهش عادت کنی خوابیدن تو نینی لای لای بود ولی اصلا قبول نمیکردی
مامانی هم خیلی تلاش کرده بود عادتت بده با تکون خوردن بخوابی بازم فایده نداشت
اما خاله عاشق شب هایی بود که مامانی از خستگی می خوابید تا حدی بیهوش میشد و فاطمه معصومه ی من رو دستهام لالامیکرد
اینم یه شعر قشنگ برای نفس طلای خودم فاطمه معصومه جون . چون عاشق شاپرکه
«شاپرک»
شاپرک قشنگی
رو دامنم نشسته
خسته شده گمونم
بال و پرش رو بسته
گل های رو دامنم
بالش خوابش شدن
چین چینای دامنم
بندای تابش شدن
دلم می خواد همیشه
کنار من بمونه
خیال کنه لباسم
براش شده یه خونه
وقتی به دنیا اومدی خاله جون نمیتونست زیاد بغلت کنه برای همین دلش مونده اخه من...
ولی قبلش میزاشتمت رو دلم و تو رو ذلم میخوابیدی
خیلی کوچولو بودی
همش منتظر بودم دو روزهقد بکشی خانم بشی
الهی که بمونمو عروسیتو ببینم خاله جون
خیلی دوست دارم عسلم. قشنگم . نانازم .
حالا که آشتی شدم چندتا از عکسهای قشنگشو میزارم ...
وای اشتباه شد صبرکن
الان اومدم...
